موسیقی آب گرم



Thursday, May 06, 2010

٭

........................................................................................

Thursday, April 29, 2010

٭
رضا گرایلی نامی، بچه خوشگل شهر بوده. تو ذهنم شبیه حسام نواب صفوی تصورش میکنم. دخترخاله یا عمه، دختر شیطون دبیرستان بوده. تل می زده. موهاشو جینگول پینگول می کرده. دامنش رو تا زیر سینه می کشیده بالا. جوراب نمی پوشیده. ظهرها از مدرسه در می رفته و با بچه خوشگل می رفتن سینما. مامانم جاش حاضری میگفته. توی لیست حضور غیاب اول اسم اون بوده. یک بار معلم انشا شک میکنه و بعد از اینکه اسم دحترعمه رو میگه و مامانم به طبع جواب میده، موقع خوندن اسم مامانم سرش رو میاره بالا تا ببینه کی جواب میده. مامانم جرئت نمیکنه چیزی بگه. از مدرسه زنگ می زنن خونه که دخترتون نیامده. مامانه طفلی میره خونه. پس گردنی و سیلی میخوره تا بر عذاب وجدانش غلبه میکنه و میگه حقیقت رو. بابا بزرگه هم میگذاره کف دست خانواده ی دختر.
فردای اون روز دخترها، پنج شش نفر، شونه به شونه، میامدن سمت خونه. چهارراه دکترا به سمت سه را ادبیات. رضا گرایلی و بقیه پسرا هم پشت سرشون خوشحال و خندون. می رسند نزدیک خونه ی دختر عمه. شوهرعمه و برادر های دختر عمه کمین کرده بودن و نعره کشون میدون سمت دخترا. به قصد کتک زدن پسرا. دخترا فرار به سمت خونه. باقی داستان رو از زبون کلفت شنیده مامان. که پسرا رو میگیرن و میزنن و لخت میکنن و آبروشون رو می برن.
می پرسم رضائه الان کجاست؟ میگه الان مرده. معتاد شده بوده یا چیزی شبیه همین.
دختر عمه؟ چند ماهی نگذاشتن بره مدرسه. بعدها با یه مجاهد ازدواج کرد. الان فرانسه است و یکی دو تا بچه داره.

تصویر حمله ی مردها سمت شون، ناحقی و درد اون سیلی، صدای جیغ دخترها، اون پیاده رو ها، اون آدم ها. همه ش از بین رفته. روی همه ش خاک نشسته به غلظت یک بند انگشت. تمام ش رو از دریچه ی ذهن مامانم میبینم که با حسرت تعریف میکنه اون روزها رو.
من نمی تونم کنار بیام با پیری. پیری عزیزهام. خسته شدن شون رو ببینم. دوست ندارم از ترس اینکه اشک هام سرایز نشن زل بزنم به پنجره ی پشت سرش و کله تکون بدم فقط.
عاجزم
حالم بده

........................................................................................

Monday, March 16, 2009

٭
دلم می خواد یه پست طولانی ِ خوشحال بنویسم.
نمیاد. دلم یخ زده.

٭
من مدام دچار دژاوو می شم یا این که همه چی این جا تکراری شده؟

........................................................................................

Saturday, March 14, 2009

٭
حسوديم ميشه به همه ي شماها كه با عشق تون زندگي مي كنيد.

٭
یا این که این کمرش خیلی خوش تراشه که حتی با مانتوی گشاد هم جلب توجه می کنه.
یا اینکه من یک هیز بدبختی بیش نمی باشم.

........................................................................................

Wednesday, March 11, 2009

٭
اين آهنگه كه باعث مي شه دلتنگ بشي
يا توي ِ دلتنگ كه آهنگ مي ذاري و دلتنگ تر ميشي؟

ماي بلوبري نايت گوش مي دم و هي دلتنگ مي شم.

٭
موبایل یکی داره زنگ می زنه. تک نوازی ویولنه. خیلی آشناست. فکر کنم آهنگ یک فیلمی بود.
این هوای بهاری باد دار، این آهنگ رو هم می طلبید.
خوشبختانه توی اتاقش نیست که جواب بده.

........................................................................................

Home